غرقه در دریا

ساخت وبلاگ
کوچکتر که بودم هم مثل حالا در تشخیص سن آدمها ضعیف بودم. ادم بالای سی یا سی و پنج سال برای من به معنی کسی بود که  در ظاهر دو یا حداقل یک بچه دارد!! و در باطن کسی که تکلیفش با خودش و زندگی اش معلوم است ... حالا خودم در نخستین روزهای زمستان سی ساله شدم...در حالی که دوتا کوچولوی قد و نیم قد دارم اما آیا تکلیفم با زندگی ام معلوم است؟؟؟ خیلی چیزها انطور که میخواستم پیش نرفته...خیلی چیزها اصلا دست من نبوده و نیست انگار...خیلی چیزها فقط لطف محض خدایم بوده و بس...خیلی چیزها را دوست نداشته ام و ندارم...خیلی چیزها شیرینی اش زیر دندانم مانده..خاطره های تلخ و گزنده شبهای زیادی بی خواب و پر از کابوسم کرده...و خاطره های شیرین زیادی بی خواب تر و پر از حسرت و رویا با لبخندی روی لب...سی سال از زندگیم گذشت و به عقب که نگاه میکنم از همه ی این سی سال و توی همه ی این سی سال مهربانی و شیرینی یا تلخی آدمهاست که برایم مهم بوده...وغم و شادی کسانی که دوستشان داشته ام...تا جایی که یادم می آید از چیزهای کوچک زیاد لذت برده ام.هر چیز کوچک یا ظاهرا بزرگی تنها درحالی برایم ارزشمند بوده که حالم را خوب کند و با حال خوب داشته باشمش..از آن دسته از آدمها که خوردن یک فنجان چای و سیب زمینی تنوری! و خوش گذراندن به اتفاق کسانی که دوستشان دارند را به تنهایی در رستوران و هتل هر چقدر شیک و مفصل ترجیح می دهند.. به عقب که نگاه غرقه در دریا...
ما را در سایت غرقه در دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mqarghea بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 23:36

دو هفته ای که گذشت اوضاع به هم ریخته بود.خانم کوچولو تب کرد و بد جوری سرما خورد.دو روزی که از تب کردنهایش گذشت خودم درگیرش شدم.خستگی و کوفتگی بدنم کمتر که شد شازده پسر گرفت. شبهایش را یا خانم کوچولو تا صبح بازی کرده یا تا صبح گریه کرده و بی قرار بوده یا به دو شیفت تقسیمش کرده. ...این وسط واکسنش هم نور علی نور شد .این یکی تب کرده ان یکی غر زده..این را کلی توی بغل گردانده ام و روی پا و گهواره تکان داده ام تند تند به آن یکی سر زده ام تب نکند و حوله گرم روی گوشش گذاشته ام..جسم خودم هم که یاری نمیکرد..و تا امده ام نفسی بکشم که بالاخره خوابید!سرفه هایم دوباره خانم کوچولو بیدار کرده و هی جیغ زده و گریه کرده!سی سالگی شروع با شکوهی داشت!!! +مدیونید اگر فکر کنید سرفه هایم مانع شد از خوردن شکلات کاکائویی و دلستر چشم بپوشم!سعی کردم خیلی زیاد نخورم!دعا کنید خدای نکرده روزی بیماری ای نگیرم که محدودیت خاص و رژیمی داشته باشد.من از پسش برنمیایم! غرقه در دریا...
ما را در سایت غرقه در دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mqarghea بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 23:36